نیروانانیروانا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تقدیر یک فرشته

عصر زیبای پاییزی

عسل خانوم مامان...16 ماهگیت مبارک عزیزم...                          این روزها مثل برق و باد میگذره و هر روز خدا رو شاکرم از اینکه در کنار مایی... و البته هر روز شاهد تفییرات زیبای کودکیت هستم و نطاره گر بزرگ شدنت و شکوفا شدنت.... و اما در بعد از ظهر زیبای پاییز و در اغاز ورودت به ماه 17 خاله مهسا جون تلفن زد و با هم قرار گذاشتیم تا شما دو تا عروسک ملوسکو(شما و مرسانا جون) ببریم بیرون تا هوایی تازه کنید.... خلاصه رفتیم پارک و ماشین شارژی رو هم با خودمون بردیم و حسابی بهتون خوش گذشت....     &n...
22 مهر 1391

16 مهر....روز نیروانایی

دیشب من و بابا به مناسبت روز کودک، خانوم گلی رو بردیم به قول خودش د.د (بیرون) البته همون جایی که پارسال هم برای اولین بار برده بودمت و جایی بود که یاداور روزهای شیرین کودکی خودم هم هست...(شازده کوچولو) مامان فدات بشه ...پارسال خیلی کوچولو موچولو بودی و زیاد متوجه نمیشدی .... امسال خیلی ذوق میکردی و تو قسمت های مختلف هی میچرخیدی و دوست داشتی از همه چیز سر در بیاری.... خلاصه کلی کیف کردی و برات دو تا cdموزیک های شاد کودکانه و کارتهای اموزشی گرفتم... امیدوارم دوست داشته باشی خوشگلم....                         &n...
18 مهر 1391

روزتون میارک ای فرشته های دوست داشتنی.

                      کاش میشد همیشه کودک بود                    زندگی شادی و عروسک بود           کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم                 لا اقل یک روز کودک می‌شدیم                                        &nbs...
17 مهر 1391

لبخندی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم...

عزیز دلم ...عشق دوست داشتنی من این روزا نمیدونم چرا هر چقدر هم برنامه ریزی  برای کارهام میکنم بازم با کمبود وقت مواجه میشم.... مخصوصا از زمانی که شما از خواب بلند میشی تو ...تونل زمان گم میشم و واقعا متوجه گذر زمان نمیشم.... البته امیدوارم همیشه همینطور سالم و پر نشاط باشی... و اما تقریبا بعد از گذشت یک ماه امروز عکس کیکی رو که به مناسبت قدمهای خوشگلت برات گرفتم  بذارم...ببخشید مامان جونم که با تاخیر میام وبلاگت...دوست دارم بیشتر کنار خودت باشم....بازم میگم عااااااااااااااااااااااااشقتم رنگین کمون خونمون                   ...
3 مهر 1391
1